اولیویا ب.واکسمن؛ مجلهی خبری تایم؛ مترجم: مونس نظری
پس از گذشت بیش از 75 سال از روز پیروزی در اروپا ( V-E Day ) _تسلیمشدن آلمان در 8 مه 1945، که پایانبخش نبرد فیزیکی در جبههی غربی جنگ دوم جهانی بود_ هنوز افسانهها و باورهای غلط در مورد جنگ باقی مانده است.
تایم از راب سیتینو، مورخ ارشدِ موزهی ملی جنگ جهانی دوم پرسید که رد کردن کدام افسانهها در مورد جنگ جهانی دوم _به عنوان استاد تاریخ نظامی و نویسندهی 10 کتاب_ از او بیشترین زمان را گرفته است.
او میگوید: «مورخان مدیون میلیونها نفری هستند که در این رویداد تاریخی شرکت کردهاند. همینطور مدیون میلیونها کشتهی این نبرد. و این دِین، ضرورت تحقیق و بررسی دقیق در مورد چرایی این حادثه را نشان میدهد. غالباً در مسیر بررسی چرایی یک موضوع، به افسانههایی تاریخی برمیخورید. هرچه عمیقتر کنکاش کنید، لایههای بیشتری فاش میشوند؛ لایههایی که حتی فکرش را هم نمیکردید وجود داشته باشند.»
در اینجا، سیتینو پنج مورد از بزرگترین افسانههایی را که دیده، به زبان خودش توضیح میدهد:
افسانه: رئیسجمهور فرانکلین دی.روزولت، پیشتر از موضوع پرل هاربر اطلاع داشت.
یکی از بزرگترین افسانهها، و افسانهای که بیشتر از همه بر سر ابطالش وقت خرج کردم، این موضوع بود که FDR(Franklin D. Roosevelt) از پیش ماجرای پرل هاربر را میدانسته و با این حال اجازه داده این حادثه به وقوع بپیوندد؛ و با خونسردی تمام مسئولیت مرگ چیزی نزدیک به 2500 نفر از سربازان امریکایی را قبول کرده است. من این را بزرگترین افسانهی جنگ جهانی دوم میدانم. مردم حاضرند حتی دیوانهوارترین تئوریها را هم اسباب سرگرمیشان بکنند. هیچ سندی دالّ بر اینکه FDR از قبل در مورد پرل هاربر خبر داشته، وجود ندارد.از همان ابتدا، گروهی از دانشمندان بودند که میتوانید تجدیدنظرطلب بنامیدشان؛ کسانی که تئوری کاملشان این بود که روزولت در پشت صحنه داشته مانورهای جنگی انجام میداده. جان تولند در سال 1982، یک «سیمن زد.»ی را توصیف میکند؛ کسی که پیامی را در مورد حملهی پرل هاربر به مقامات مافوقش منتقل کرده و آنها هیچ اقدامی در مورد این خبر انجام ندادهاند. در پاسخ به تمام این ابهامات میگویم: ساختن تصویری شفاف از دادههای موجود، هیچوقت کار سادهای نبوده است. شما ممکن است یک میلیون پیام دریافتی داشته باشید که 999 هزار تاش فقط نویز باشد.
افسانه: اروین رومل، موسوم به «روباه صحرا»، بزرگترین ژنرال آلمانی تمامِ دورانها بود
رومل، یکی از پیادهنظامهای کوهستان در جنگ جهانی اول بود. او در این جنگ، هنر حملهی سریع غافلگیرانه را به اوج رساند. _نیروها به طرفهالعینی در یال کوه ظاهر میشدند و دشمن را غافلگیر میکردند._ از سوی ارتش آلمان، به رومل، نشانی معادل مدال افتخار امریکا اعطا گردید. او در دوران بینِ دو جنگ در مدرسهی جنگ آلمان، تدریسِ تاکتیک میکرد. یک روز او توجه هیتلر را به خودش جلب کرد. و هیتلر او را کاملاً در حیطهی کاریاش مورد حمایت مالی قرار داد؛ و از رومل آنچیزی را ساخت که دیدید. سرانجام رومل به مقام فرماندهی یک نیروی بسیار بزرگ در شمال افریقا میرسد؛ افریکا کورپس (Afrika Korps). و این جایی است که او در آن با مانورهای غافلگیرانه، حملات سریع و راهپیماییهای شبانهاش، دشمن را غافلگیر و گیج کرد و به او لقب «روباه صحرا» دادند.
اما او هیچوقت نتوانسته دستاورد ماندگاری داشته باشد. مثلاً هیچوقت نمیتواند خود را به کانال سوئز برساند. چرا؟ چون اهمیتی به لجستیک نمیدهد. او همیشه فکر کرده که مسئولیت لجستیک و تأمین، با کسانی دیگر است. در حالی که لجستیک در نبردهای صحرایی، «همهچیز» است. هر بطری آبی، هر پوستهی محافظی، یا هر مخزنی از قارهی اروپا از راه مدیترانه به شمال افریقا منتقل میشود. اینطور نیست که شما بروید فروشگاه و یکی تحویل بگیرید. لجستیک، هنر جنگ مدرن است، و نهفقط به معنی دویدن در حومهی شهر. رومل دویدن را خوب بلد بود، اما مهارت خوبی در مدیریت نداشت. آخرین اقدامش، یعنی تلاش برای دفع روز دی D-Day)) _حملهی متفقین غربی در ششم ژوئن_ با شکست 100% او همراه بود.
افسانه: هیتلر، تنها مقصر شکست آلمان در جنگ جهانی دوم بود.
موضوع این است که در 90 درصد کتابهایی که به جنگ در اروپا پرداختهاند، هیتلر به عنوان مقصر اصلی تمام اشتباهات، چرخشهای نامناسب و حملات احمقانه عنوان شده است. من هم دوست دارم هیتلر را مقصر همهچیز بدانم. چون قطعاً او بود که آغازگر جنگ جهانی دوم بود و او بود که هولوکاست را نوشت؛ در اینها شکی نیست. اما قطعاً او مقصر هر تصمیم بدی که ارتش آلمان اتخاذ کرده و هر چرخش استراتژیک اشتباه آنها نبوده. زیرا ژنرالها در تمام مسیر جنگ، گامبهگام هیتلر بودند. آنها هیتلر را زمانیکه سیاستمداری راستگرا بود و قول میداد غرور و تبختر را به آلمان برگرداند، دوست داشتند. همینطور زمانی که به قدرت رسید و شروع به بازسازی کشور کرد؛ چون این بدین معنا بود که ارتش بزرگتر شده، و ناگهان جا برای ارتقای رتبهی تمام افسرانی که به نوعی در دهههای 1920 و 1930 گیر افتادهاند، باز میشود.
ژنرالهای آلمانی زمانی که پس از جنگ خاطراتشان را مینوشتند، همگی این افسانه را تکرار میکردند: «هیتلر جان همهی ما را به خطر انداخت.» اما همین ژنرالها با اشتیاق، نقش خود و مسئولیتهاشان را به نفع برنامههای هیتلر بیاجرا گذاشتند و تا آخر به او وفادار ماندند. سهم بزرگ افسران ارشد آلمانی و ژنرالها را در به راه انداختن این جنگ و ادامهدادن به آن تا از بینرفتن تمام شانسهای پیروزی، نباید نادیده گرفت.
افسانه: ژاپن میتوانست در جنگ جهانی دوم پیروز شود؛ اگر و تنها اگر ژاپنیها علاوه بر کشتیها، انبارهای نفت را هم در پرل هاربر بمباران کرده بودند.
من این را همیشه میشنوم. بسیاری تحلیلگران میگویند که ژاپن باید به انبار و مخازن نفت، تأسیسات بندر و آویزهای تعمیراتی هم ضربه میزد.
من فکر میکنم این کار حداکثر میتوانست پیروزی ایالات متحده را چند ماه به تأخیر بیندازد. ژاپن نمیخواست امریکا را فتح کند. من نمیتوانم تصور کنم که ژاپنیها به سمت کالیفرنیا حرکت کرده و رو به ساحل و بعد در سرتاسر کشور نبردشان را کش بدهند. آنچه ژاپن میخواست، نوعی جنگ محدود بود: نابودکردن ناوگان ما و ساخت یک امپراتوری بزرگ و فارغ از دخالتهای امریکا در اقیانوس آرام؛ در حالیکه ما نیز به بازسازی ناوگان خود مشغولیم. و تا زمانی که ما برای عملِ متقابل آمادگی پیدا کنیم، قوای دفاعی ژاپن نیز به حدی خواهد رسید که ایالات متحده دیگر تمایلی به جنگ با او در آن سوی اقیانوس آرام نخواهد داشت.
صبح روز یکشنبه، زمان خاصی است _لااقل در دههی 1940 در امریکا که اینطور بود_ و آن حملهی غافلگیرکننده از سوی ژاپن در آسمان آبی زلال به این معنا بود که امریکاییها آمادگی انجام هر کاری را داشتند؛ انجام هر نوع فداکاری، تا به هر قیمتی مسیرشان را در طول اقیانوس آرام هموار کنند. موضوع ورای چیزی چون تخریب مخازن سوختمان به دست ژاپنیهاست؛ چون در هر حال میتوانستیم بازسازیشان کرده و در مقطعی خود را به ژاپن برسانیم.
افسانه: در جنگ جهانی دوم یک نقطهی عطف وجود داشت.
اگر تاریخچهی جنگ جهانی دوم را خوانده باشید، متوجه شدهاید که نویسندگان به دهها نقطهی عطف در این جنگ اشاره کردهاند. بعضی نبردی را که در ژوئن 1942 در اقیانوس آرام میان امریکا و ژاپن آغاز شد _نبرد میدوی (Midway)_ را به عنوان نقطهی عطف میشناسند. نبردی که در آن نیروهای ایالات متحده، چهار ناو هواپیمابر ژاپنی را غرق کردند. خیلی از مردم هم میگویند استالینگراد. در نوامبر سال 1942 ژرمنها تا قلب اتحاد جماهیر شوروی نفوذ کرده بودند که شورویها علیهشان دست به ضدحمله زدند. و ارتش بزرگ آلمان را در استالینگراد متوقف کرده و وادار به تسلیم نمودند. افراد دیگر نقطهی عطف را ماه ژوئیهی 1943 میدانند: نبرد کورسک (Battle of Kursk). دیگرانی هم هستند که معتقدند نقطهی عطف واقعی جنگ جهانی دوم، زمانیست که متحدان غربی در 6 ژانویه 1944 به اروپا رسیدند. روسها که سه سالِ تمام با آلمانها جنگیده بودند، به این صحبتها اعتراض دارند.
پس نکته اینکه، علیرغم تعدد اظهارنظرهایی که پیرامون نقاط عطف جنگ دوم جهانی وجود دارد، من هنوز مطمئن نیستم که حتی بتوان نقطهی عطفی برای آن برههی تاریخی قائل شد. تصورم این است که چنین کاری، باعث سادهسازی مفاهیم پیچیدهای نظیر جنگ جهانی شده و آنها را به اصطلاحاتی ساده چندپاره میکند.
پرسش افکار عمومی به بهانه چالش با کریمی قدوسی
بررسی تامین حقابه هیرمند در گفتگوی فراز با مسعود امیرزاده
دیاکو حسینی در گفتوگو با فراز پاسخ موشکی و پهپادی به اسراییل را بررسی کرد
اینفوگرافیک
هفتخوان خرید گوشیهای اپل در ایران