پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ 02 May 2024
جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۳
کد خبر: ۴۵۷۸۱

اشتباه‌مان در افغانستان چه بود؟

افسران پلیس مثل خود من، تصورشان این بود که داریم یک نیروی امنیتی توانمند در افغانستان شکل می‌دهیم؟ کجا را اشتباه کرده بودیم؟
نویسنده :
مونس نظری

 مایک جیسون

 

تماشای وضعیت امنیتی وخیم در افغانستان‌_‌طالبان در چند هفته‌ای که نیروهای امریکا آنجا را تخلیه کرده‌اند و این واقعیت که طالبان تاکنون توانسته یک‌سوم مراکز استان‌های این کشور را تصرف کند _‌در من حس دژاوو پدید می‌آورد.

 

در سال ۲۰۰۵، من مشاور گردان پیاده‌نظام عراق بودم که عملیات ضد‌شورش را در داخل و اطراف بغداد انجام می‌داد؛ یعنی یکی از خشونت‌بارترین مناطق عراق، آن هم در یکی از وحشیانه‌ترین دوره‌های درگیری‌اش. در آن دوران، امید‌داشتن کار بسیار دشواری بود. من در سال ۲۰۰۹ به عراق برگشتم. این بار در موصل، جایی که واحد من، کار مشاوره و پشتیبانی دو لشکر ارتش عراق، یک لشکر پلیس فدرال عراق و هزاران افسر پلیس محلی را بر عهده داشت. این بار من پیشرفت بیشتری را حس کردم: با ترک عراق در سال ۲۰۱۰، احساس کردم کار بزرگی انجام داده‌ایم؛ این که چرخیده‌ایم یک کنج و یک نیروی امنیتی توانا و با صلاحیت ایجاد کرده‌ایم. یک سال بعد خودم را در مزار‌شریف افغانستان یافتم و دیدم در حال به خدمت‌گرفتن و آموزش واحد‌های پلیس و کماندوهای افغانم. بعد از نه ماه اقامت، باز به خانه برگشتم و تصورم این بود اقدامات مفیدی به انجام رسانده‌ایم.  

 

ثابت شد که من در هر دو محاسبه‎‌ام مرتکب اشتباه شده‌ام. در سال ۲۰۱۴، زمانی که در پنتاگون مستقر بودم، با وحشت دیدم که لشکرهای عراق که به آنها کمک کرده بودم، در مدت چند روز رویارویی‌شان با داعش سقوط کردند. امروز، در حالی که طالبان در حال تصرف اراضی سراسر افغانستان، و از جمله منطقه عملیاتی خود من است، نمی‌توانم نقش خود را نادیده بگیرم و فکرم درگیر نشود. اشتباه من و همکارانم کجا بود؟

 

از همان ابتدا، یعنی تقریباً دو دهه پیش، تلاش ارتش امریکا برای مشاوره و راهنمایی نیروهای عراقی و افغان، مانند یک بازی پیکاپ، غیر‌رسمی، موقت و فاقد استراتژی تلقی می‌شد. ما تیم‌های کوچکی از سربازان، تفنگ‌داران دریایی، ملوانان و نیروی هوایی را به هم متصل کردیم، و برخی مهارت‌های ابتدایی زنده‌ماندن را بهشان آموختیم؛ ما قبل از آنکه این گروه‌ها را در واحدهای خارجی مستقر کنیم، یک واحد طولانی را به زبان محلی به آنها آموزش دادیم. ما اصطلاحاتی نظیر MiTT‌ها، BiTTها، SPTT‌ها و... را که هر کدام فصلی مجزا در یک کتاب محسوب می‌شوند برایشان توصیف کردیم.

 

در اغلب موارد، زنان و مردان، شجاعانه مسیر را به پیش می‌رفتند. ما پرسنل آموزش‌ندیده‌ای را عمدتاً جهت انجام امور اداری به کار گرفتیم و تا حد زیادی متمرکزشان کردیم بر وظایف تاکتیکی؛ و پیشرفت‌های آنها را در نمودارهای حبابی رنگارنگ گزارش دادیم. رسانه‌های اجتماعی و اسناد روابط عمومی، مملو از تصاویر محدوده تفنگ، دوره‌های موانع، پاکسازی و جلسات بسیاری شده بودند که تشکیل می‌شدند. اما از زمان سفرهای من در عراق، تا زمان حضورم در افغانستان، هیچ‌گاه مشکلات سیستماتیک بزرگ، به صورت جدی مورد بررسی قرار نگرفتند. ما هیچ‌وقت نتوانستیم در قالب یک نهاد به نیروهای عراقی و افغان شاکله بدهیم. ما در ایجاد زیر‌ساخت‌های لازم، آن هم با پشتیبانی آموزش نظامی، سیستم حقوق و دستمزد، ارتقاء شغلی، پرسنل، مسئولیت‌پذیری _‌و تمام مواردی که یک نیروی امنیتی حرفه‌ای را شکل می‌بخشد‌_ شکست خوردیم. با چرخش تیم‌های شش‌ماهه تا یک‌ساله هم نتوانستیم مشکلات سخت ارتش و پلیس عراق و افغانستان را حل کنیم: فساد داخلی، ضعف شدیدی که در روحیه افراد ایجاد شده بود، استفاده مخرب از مواد مخدر، و تدارکات نامتناسب. ما واقعاً در بحث آماده‌سازی گروه‌ها و مجامع برای اقدام به حمله و اداره ایست‌های بازرسی، عملکرد خوبی داشتیم؛ اما واقعیت اینجاست که دیر‌کرد داشتیم، آن هم با فاصله. این نشان می‌دهد که امروز بهترین نیروها در افغانستان، کماندوهای ویژه هستند؛ تیم‌های کوچکی که شجاعانه و با شکوه وارد عمل می‌شوند _‌البته گروه‌های ویژه کماندو، در قالب نهادهای حمایتی عمل می‌کنند.

 

اگر ما در ابعاد، عملکرد ضعیف یا ناکافی داشتیم، اقدامات دیگری هم بودند که نباید به هیچ عنوان به سمت انجام‌شان می‌رفتیم (منظورم آموزش پلیس است). ما عموماً این موضوع را پذیرفتیم که هدف نهایی‌مان از مبارزه با شورشیان یا تروریست‌ها، این بوده که جنگ را به نیروهای نظامی داخلی بسپاریم. به عبارت دیگر به نقطه‌ای برسیم که پلیس بتواند تهدیدها را بدون درگیر‌کردن ارتش، مورد مدیریت قرار دهد (به یاد دارم که در عراق قرار بود، سال ۲۰۰۶ به عنوان «سال پلیس» شناخته شود. و اگر هزینه‌های مهیب جانی و مالی در قبال این تصمیم را نادیده می‌گرفتیم، این موضوع می‌توانست سوژه خوبی برای خندیدن شود. حیف که آن سال در سرتاسر عراق برای نیروی پلیس سالی وحشتناک و مرگ‌بار بود). اما ایالات‌متحده فاقد نیروی پلیس ملی است، و بنابراین آموزش پلیس در این کشور به وظیفه‌ای تبدیل شده که بیشتر بر عهده ارتش است.

 

من در عراق بر هزاران پلیس نظارت داشتم و در افغانستان نیز کارگروهی را رهبری می‌کردم که در حالی که از پلیس ملی افغانستان در هدف قرار دادن شورشیان حمایت می‌کرد، نزدیک به ۳ هزار پلیس محلی را نیز مورد بررسی و انتخاب قرار می‌داد. باید روشن کنم که من هیچ تجربه اجرایی در حوزه قانون نداشتم؛ همان‌طور که بیشتر ارتش ایالات‌متحده نیز چنین تجربه‌ای ندارند، به جز برخی از نیروهای گارد ملی یا نیروهای پشتیبان (ما واحدهای پلیس نظامی داریم، اما این واحد‌ها برخلاف نیروهای امنیتی که سعی در ایجاد‌شان داشتیم، یک نقش عملیاتی منحصر‌به‌فرد ایفا می‌کردند). ما سعی کردیم با استخدام گروهی افسر پلیس بازنشسته شجاع، و با بهره‌گیری از مشارکت مشاوران فنی و مربیان در کنار سربازان ارتش امریکا، این فاصله را پر کنیم. اما حتی این گروه هم تنها می‌توانستند بر امور تاکتیکی تمرکز کنند؛ آنها فاقد تجربه شخصی و حرفه‌ای برای ایجاد نهادها و سیستم‌های ملی بودند. هیچ‌وقت فرصت نکردیم کار پلیس را انجام دهیم. ارتش امریکا نتوانست بر کمبود تجربه ملی و نهادی ما غلبه کند.

 

با نگاهی به گذشته می‌فهمم که ما تا آخرین زمان هم نتوانستیم نهادهای مشاوره‌ای را برای نیروهای متعارف در مقیاس بزرگ، سازماندهی و نهادینه کنیم. هیچ‌وقت تشویقی انجام نشد و متعاقباً هیچ کدام از نیروها انگیزه‌ای پیدا نکرد که این وظایف را عهده‌دار شود: افسرانی مثل خود من، برای ادامه حرکت مجبور بودند وظایف فرماندهی «عادی و معمولی» را هم انجام بدهند. ارتش سعی کرد عبارات و واژگانی نظیر ترفیع و انتخاب را تغییر بدهد، اما بوروکراسی مانع آن شد. وقتی که در سال ۲۰۱۸ سرانجام به صورت رسمی تیپ‌های کمکی نیروهای امنیتی را ایجاد کردیم، معلوم شد که هیچ‌یک از اولین رهبران کلیدی در پوشش این لباس جدید، تا به حال تجربه حضور و یا حتی دانشی اندک در زمینه مشاوره و گروه‌های مشاوره‌ای نداشته‌اند.

 

در طول ۲۰ سال اخیر شکست‌های بسیاری وجود داشته است. ما شرکای خود را آموزش داده و ایمنی و رفاه سربازان خود را در اولویتی بیش از مأموریت حمایت از ظرفیت‌های مشترک قرار داده‌ایم. (زمانی که شرکای افغان ما، به سمت‌مان آتش گشودند و در حوادث بدنام «سبز علیه آبی» رفقای ما را به قتل رساندند، ما روش‌های امنیتی‌مان را تشدید کردیم. اما به سؤالات سختی که در‌باره چرایی شلیک ابتدایی آنها به سمت‌مان شده بود، پاسخی ندادیم.) ما آدم‌های مناسبی را نفرستاده بودیم، خوب آماده‌شان نکرده بودیم و شاید هم بعداً به آنها پاداش ندادیم. ما آنها را به صورت چرخشی تعویض کرده و جایگزین هم می‌نمودیم. ما بیش از حد خوش‌بین بودیم و با همین نگرش هم کارمان را پیش می‌بردیم. ما از نظارت‌های سخت واشنگتن و سؤالات سخت‌ترشان خوش‌مان نمی‌آمد و به هیچ عنوان نقش مقصر را بر خود نمی‌پذیرفتیم. ما در برخی از وظایف‌مان، نه ظرفیت داشتیم و نه تجربه؛ و این بود که متزلزل شدیم.

 

با این حال، این ناکامی‌ها _‌به همان میزان که بزرگ بودند‌_ به همان اندازه نیز تمرکز بر نیروهای مسلح را به عنوان قربانی، آسان‌تر می‌ساختند. در واقع ارتش، متحدان ما و شرکای عراقی و افغان‌مان، داشتند به فقدان سیاست و استراتژی منسجم پاسخ می‌دادند.

 

ما پس از واقعه ۱۱ سپتامبر، با خشمی که طبیعی و منطقی هم بود، به افغانستان حمله کردیم؛ اما بعدش چه؟ چرا ایالات‌متحده تا سال‌ها بعد در افغانستان ماند؟ در مورد روابط تیره‌مان با پاکستان و نفوذ این کشور در افغانستان چه توضیحی هست؟ اگر یک استراتژی منسجم در پرداختن به این پرسش‌ها وجود داشت، شاید کار من نیز در این حوزه خیلی راحت‌تر می‌شد. اول و از همه مهم‌تر اینکه، یک هدف نهایی واضح و شفاف می‌تواند به عزم ما برای شرکای افغان و متحدان‌مان از ملت‌های دیگر (و البته دشمنان‌مان) اطمینان ببخشد. داشتن یک استراتژی هماهنگ، به همراه منابع متناسب با دولت (به جای سپردن تمام مسئولیت‌ها به وزارت دفاع) می‌تواند نتایج بهتری را در چندین نهاد افغانستان به همراه داشته باشد. علاوه بر این، ۲۰ سال پیش، تعهد به اجرای قانون ممکن بود برای متحدان‌مان بسیار جذاب‌تر باشد؛ متحدانی که بسیاری‌شان نیروی پلیس ملی خود را داشتند و نیز سابقه موفقیت در انجام چنین مأموریت‌هایی را در پرونده‌شان ثبت کرده بودند. شاید مهم‌تر این باشد که یک سیاست خارجی واضح و قدرتمند در مورد پاکستان، همراه با تعهدی که در حمایت و به کار‌گیری ارتش جدید افغانستان وجود دارد، به وضوح و تمرکز زیاد در ارتش ما بینجامد.

 

ما در افغانستان، جنگی ۲۰ ساله راه نینداختیم. بلکه ۲۰ جنگ ناهماهنگ را در ۲۰ سال متوالی مدیریت کردیم؛ بی‌آنکه هدف و جهت معلومی هم داشته باشیم. ارتش امریکا می‌تواند و باید! مسئولیت سقوط نیروهای امنیتی در افغانستان را بپذیرد _‌من، ما! را مسئول می‌دانم. فروپاشی کنونی در افغانستان، خواب شب را از من گرفته است. در ارتش، تلاش بنیادین می‌تواند بهترین منابع و استعدادها را گرد هم بیاورد. در بازه زمانی بیش از ۲۰ سالی که ازین واقعه می‌گذرد، مهم نیست چه گزارشاتی ارائه شده‌اند. آنچه خوانده‌ایم تلاش برای ایجاد و آموزش نیروهای عادی افغان در مقیاس معمولی در عراق و افغانستان بوده‌اند؛ تلاشی که هیچ‌وقت نتوانست از سطح آزمون و خطا پا فراتر بگذارد. و هرگز نیز به یک تلاش بنیادین تبدیل نشد، و ما برای این کوتاهی مقصریم.

 

اما تنها ما نیستیم که باید مسئولیت را به دوش بکشیم. روزی باید از تمام مردان و زنان جوان بخواهیم یک بار دیگر این کار را انجام دهند. _‌اقدام به جنگ در خارج کشور، همکاری با نیروهای محلی و آموزش و تقویت آنها. و پیش از آن نیز مدیون تمام جوانانی خواهیم ماند که ما را با چالش‌ها و پرسش‌های سختی در مورد چرایی و چگونگی این شکست روبرو کرده و می‌کنند.

 

 

 

ارسال نظر
  • تازه‌ها
  • پربازدیدها

روایت خبرگزاری قوه قضاییه از مرگ نیکا شاکرمی

مشروبات الکلی تقلبی کجا و چطور پر می‌شوند؟

دیدگاه؛ چرا حکمرانان شنبه را تعطیل نمی‌کنند؟

هزینه عملیات نظامی ایران علیه اسراییل چقدر شد؟

مهریه؛ ابزار سودجویی برخی زنان یا زورگویی برخی مردان؟!

یک بزم کوچک در اسپیناس پالاس...

ماجرای انفجار در اصفهان چیست؟| آمریکا: از گزارش‌هایی درباره‌ی حمله اسرائیل به داخل ایران مطلعیم| فعال شدن پدافند هوایی ایران در آسمان چند استان کشور

حمایت از کدام خانواده؟

چرا تروریست‌ها چابهار را هدف گرفتند؟ | ظرفیت بندر چابهار بیشتر از گوادر است | جنبش‌های تجزیه‌طلبانه بلوچی مخالف سرمایه‌گذاری چین در چابهار هستند

۹۵ درصد قصور پزشکی در بیمارستان بیستون؛ دلیل فلج مغزی بهار

بیانیه سیدمحمد خاتمی در ارتباط با حمله به ساختمان كنسولگرى ايران در سوریه

‏‎از حمله تروریستی به مقر نظامی در راسک و چابهار چه می‌دانیم؟| این گزارش تکمیل می‌شود

حالا چه باید کرد؟

برد و باخت ایران در جنگ اوکراین | جمهوری باکو دست‌ساز استالین است

پیشنهاد سردبیر
زندگی