«تام مکتاگ»
بوریس جانسون تنها برای یک روز بیشتر «جنگیدن» زندگی میکند، و بریتانیا برای یک روز دیگر «تحمل» زیستن در سایه او.
پس از ماهها آشفتگی به سبب رفتارهای بوریس جانسون، او به اولین نخستوزیر بریتانیا تبدیل شد که به سبب نقض قوانین جریمه میشود.
اتفاقی که به اعضای محافظهکار او این جرأت را داد که مجدداً برای ارزیابی او، شایستگیاش را در مقام رهبری به رأی بگذارند.
او اگر تنها یک رأی را هم از دست میداد، فرآیند جایگزینیاش به سرعت محقق شده و در عرض چند هفته به انتصابی جدید ختم میگردید. اما او (این استادِ طفرهرفتن) یک بار دیگر موفق شد با کسب ۲۱۱ رأی در مقابل ۱۴۸ رأی در پست خویش باقی بماند.
با این حال این پیروزی را باید «آغاز» مبارزه بوریس جانسون برای بقا تلقی کرد. هر یک از اسلاف او که به وسیله رأی اعتماد به چالش کشیده میشدند، خیلی زود قدرت را از دست میدادند. برای مارگارت تاچر، جان میجر و ترزا می، همین به چالش کشیده شدن، اولین علامت شکست ایشان بود.
مشکل اصلی جانسون این است که او حالا به پوپولیستی تبدیل شده است که هیچ محبوبیتی ندارد. این تکراری از درام استیضاح دونالد ترامپ نیست [ترامپ: کسی که در سطح ملی فاقد محبوبیت بود، اما از سوی پایگاه خود محافظت میشد].
در بریتانیا، بوریس جانسون، هم در کل کشور با مخالفتهایی روبرو است و هم در میان گروههای محافظهکار. به نظر میرسد که این کشور پس از افشاگریهای شماره ۱۰ خیابان داونینگ، دیگر تمایلی به انتخاب بوریس جانسون نداشته باشد.
و تا زمانی که چنین جوی بر کشور حاکم است، دردسرهای او ادامه خواهند داشت.
و این، یک گرفتاریِ سخت برای هر نخستوزیری است. موضوعی که به ویژه در مورد جانسون صدق میکند... آن هم نهتنها به این دلیل که نمایندگان پارلمان محافظهکار دوستش داشتند و یا به او احترام میگذاشتند، و نه به این سبب که حامی فلسفه سیاسی او بودند (البته اگر چنین چیزی صحت داشته باشد)؛ بلکه علت آن است که این گروه، بوریس جانسون را تنها امید برای نجات حزب میدانستند. جانسون، ابزاری بود که آنها برای «تحقق برگزیت» در اختیار داشتند.
اهمیتی که «ایرادهای شخصیتی» بوریس جانسون دارند، به مراتب کمتر از اهمیتِ «پتانسیل سیاسی» اوست. بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا رأی داده بود؛ اما طبقه سیاسیِ آن ثابت کرده بود که قادر به انجام این دستورالعمل نیست.
بنابراین این قدرت به جانسون داده شد تا انقلابی را که مردم خواستار آن بودند، اجرا کند؛ و در این فرآیند اصلاحاتی را نیز در حزب محافظهکار و کشور خویش به انجام رسانده و برندهی میدان شود.
جانسون با یک حرکت، به رادیکالترین و نتیجهبخشترین نخستوزیرِ پس از تاچر تبدیل شد و به نظر میآمد که تا مدتها در سِمَت خویش باقی خواهد ماند.
در واقعهی داونینگ استریت، که بلافاصله پس از تأیید پیروزی وی در انتخابات اتفاق افتاده بود، یکی از دستیاران جانسون به من گفت که جانسون یک پروژهی لااقل دهساله بوده است.
این موضوع به کمتر از سه سال پیش برمیگردد. اما صرفنظر از روی کار ماندن جانسون باید گفت که او فاصلهی چندانی با سقوط کامل ندارد. بوریس جانسون حالا با چالش بزرگی برای تغییر این وضعیت روبروست. او باید بتواند اقتدار و محبوبیت و اهداف سیاسی خویش را از نو احیا کند.
برگزاری محفلی مستانه در شماره ۱۰ خیابان داونینگ لندن و زیر پا گذاردن قوانین قرنطینه، آن هم از سوی شخصی که خودش این قوانین را تعریف کرده بود، به قیمت جان چندین انسان تمام شد... اشتباه مرگباری که جانسون هیچگاه هزینه سیاسی آن را پرداخت نکرد.
طنز ماجرا اینجاست که حالا به نظر میرسد که ما شاهد پیشگویی مرگِ سیاسیِ غمانگیزِ بوریس جانسون هستیم. و این پیشگویی نهفقط از سوی شدیدترین منتقدان او، بلکه حالا از زبان خود نخستوزیر نیز به گوش میرسد.
در میان سیاستمدارانی که در نوشتههایم به آنها پرداختم، جانسون تنها کسی است که صفتِ خودتخریبی دارد. او جرأت این کار را دارد که نقصهای خود را آشکارا و در ملأعام به نمایش بگذارد.
جانسون در رمان خود با عنوان «هفتاد و دو باکره» اساساً کاریکتاتوری از خویش میسازد و حدسهایی درباره سیاستمدارانی میزند که میخواهند مرگ خود را به تماشا بنشینند. قهرمان داستان در جایی میگوید: «موردِ محتاطانهای در تمایل او به شیوهی خوانش مرگ خویش وجود داشت. درست مانند مسیری که دنبال میکرد... که در آن هم چیز عجیبی بود.»
بوریس جانسون از این نوشتار هیچ هدف دیگری جز بیان واقعیتی در مورد خودش نمیتوانسته داشته باشد.
زندگی سیاسی جانسون، زمانی حماسهای بزرگ به نظر میرسید... ظهور بیپایان قدرتی که در نهایت بریتانیا را تغییر داده و جایگاه جانسون را به عنوان یکی از مهمترین رهبرانِ دورانِ پساجنگ این کشور تثبیت کرد.
اما اپیزود پایانی (که او توانست از آن جان سالم در ببرد)، حالا دوران نخستوزیری بوریس جانسون را به یک رمان تراژیک بدل ساخته است. و این موضوع تغییری نخواهد کرد؛ مگر آنکه بتواند راههای دراماتیکتری را برای فرار و رهایی از قید و بندهایی که برای خود ایجاد کرده است، بیابد.
اتفاقات چند روز اخیر، بریتانیا و جانسون را درگیر کرده... وقایعی که موجب برجسته شدن حقایق درونی هر دوی آنها، و نمایان شدن عمیقترین ایرادات آنها بوده است.
تأییدِ قطعیِ اخذ رأی اعتماد از سوی بوریس جانسون، زمانی اتفاق افتاد که بریتانیاییها پس از چهارروز مراسم جشن پلاتینیوم ملکه الیزابت دوم، مستانه و سرخوش به سر کارهاشان برگشتند.
حالا به نظر میآید که برخی از اعضای محافظهکار پارلمان، پیش از پایان جشن، نامههای عدمِ اعتماد به جانسون را ارسال کرده بودند. اما این موضوع به تعویق افتاد تا مبادا چیزی باعث خدشهدار شدن مراسم سلطنتی نشود.
در خلال این مراسم، منظرهی خارقالعادهای اتفاق افتاد. جمعیت به محض پیاده شدن بوریس جانسون، نخستوزیر انگلستان، از خودروی خود، برایش «هو» کشیدند. این تصویر برای برخی به معنای «پایانیافتن» دوره جانسون بود... اینکه دیگر تأیید توده مردم را از دست داده است. جانسون از دید آنها حالا تبدیل به تریبونِ مردم شده است... البته تریبونی که دیگر مردم را در اختیار ندارد.
ارزشش را دارد به این موضوع بیندیشیم که جانسون به لحاظ منفوربودن، منحصربهفرد نیست.
در واقع او آخرین نخستوزیر بریتانیاست که با شدتی عجیب، مورد نفرت مردم قرار گرفته است... اما تونی بلر نیز از سوی دیگر، تا به امروز توانسته است مقام «مطرودِ مجازی» را در سیطره خود نگه دارد. تاچر نیز منبع چنان خصومت مستمری است که میتوان به افتخارش مجسمهای از سوی معترضان او نصب کرد.
عجیب اینجاست که بدترین نخستوزیران بریتانیا، حالا به محبوبترینها تبدیل شدهاند: میجر، می و گوردون براون. با این حال تمامشان افرادی بودند که در فضایی پرنفرت از سوی جمع رانده شدند.
تفاوت جانسون با پیشینیان خویش این است که او نسبت به موجودیت خود، موضعی باز و منعطف داشت... و حتی گاهی به کوچکبودن خود نیز معترف بود.
او زمانی نوشت: «سیاست، یک تکرار دائمی است. اینکه چطور در جوامع خود، فردی را به پادشاهی میرسانیم و بعد خودمان او را از پا درمیآوریم تا زایشی دوباره داشته باشیم.»
سیاست در نگاه جانسون، امریست فارغ از برنامهها و ایدئولوژیهای بزرگ. سیاست، الگوریتم بدبینانهای دارد که جوامع برای تداومِ قیلوقالشان از آن استفاده میکنند... قیلوقالی که بعضاً ایشان را به احساسی بهتر سوق میدهد.
سیاست، درست مانند زندگی، حرکتی دَوَرانی دارد... و نه صرفاً رو به جلو. مشکلات به قوت خود باقیاند. تاریخ امتداد دارد و رهبرانی در آن اوج میگیرند و سقوط میکنند.
طنز ماجرا اینجاست که جانسون خوب میداند که این سرنوشتی است که علیرغم تقلاهای بیشمارش، در نهایت گرفتارش خواهد کرد. فضای حاکمِ امروز، متضاد و پرنفاق است. و همین آشفتگی، دلیل رفتارهایی بود که در هفتادمین سالگرد ملکه الیزابت از مردم سر زد.
حزب محافظهکار حالا میانِ دو گروه گرفتار شده است؛ که یکیشان به این نتیجه رسیدهاند که برای تولدی دوباره باید رهبرِ حاضر را از سر راه برداشت، و آنیکی تصورش این است که هنوز موعد این کار فرا نرسیده است.
واقعیتِ عجیبِ موجود این است که در مسیر نمایندگان حزب محافظهکارِ واقع در هسته این بحران، هیچ مشکل سیاسی به معنای واقعی وجود ندارد. و حالا بوریس جانسون سختتر از گذشته در نبرد برای حفظ تاج و تخت خویش است.
البته که اینجا «شخصیت» اهمیت زیادی دارد... خصوصاً در مورد شخصی مثل جانسون. همانطور که بسیاری از سرسختترین منتقدان او از دیرباز هشدار دادهاند، نقصهای شخصیتی او را به وضوح میتوان در رفتار و سکناتش مشاهده کرد.
همانچه که او را در سال ۲۰۱۹ به محبوبترین فرد میان حزب خود و عموم افراد تبدیل کرد، حالا به ایراداتی تبدیل شده که او را منفور میکند: نگاه تمسخرآمیز بوریس جانسون به افراد، و قدرتی که او در نردبانساختن از دیگران و بالا رفتن ازشان دارد، باعث میشود که شخصیت او «نیرومند و بیدقت»، «تاریخنگار و کوتهبین»، و «فوقالعاده شوخطبع، اما مالیخولیایی» باشد. ویژگیهایی که شاید برای در هم شکستن اصول سابق مفید واقع شود، اما در تحمیل دستورات جدید راهگشا نخواهد بود.
به هر حال، اگر جانسون در این نبردِ بقا در هفتهها یا ماههای آینده شکست بخورد، مشکلات اساسیای که بریتانیا با آنها مواجه است، باقی خواهند ماند.
واقعیت اینجاست که «شخصیت» عامل مهمی است و باقیماندن بوریس جانسون در قدرت، اصلاح برخی از روابط دیپلماتیک در اروپا را دشوارتر میسازد.
شاید این کشور تنها زمانی بتواند از برگزیت خارج شود که تمام افرادِ مرتبط با کمپین، کنار رفته باشند. با این حال نامزدهای جایگزین وی، تقریباً به طور قطع وعده دادهاند که تمام برنامههای اصلی دستور کار او را حفظ نمایند.
هر کدام از ایشان متعهد خواهند شد که خارج از اتحادیه اروپا و منطقه اقتصادی آن باقی بمانند؛ و موضع جنگطلبانهی خود را در حمایت از اوکراین حفظ کنند؛ و پروتکل ایرلند شمالی را که زمینهساز روابط آشفته بریتانیا با اروپا است، مورد بازبینی قرار دهند.
سوای اینکه هر کدامشان قول خواهند داد که برای رقابتیتر کردن اقتصاد، به جای اولویتبندی با اتحادیه اروپا، به دنبال قراردادهای تجاری جدید با کشورهای سراسر جهان باشند.
هر کدام مُصرند که بار دیگر در اقتصاد انگلستان تعادل ایجاد کنند و شمال آن را ثروتمندتر کرده و از کرسیهای «دیوار سرخ» که بوریس جانسون توانست در سال ۲۰۱۹ از حزب کارگر تصاحب کند، محافظت نمایند.
واقعیت این است که اگر جانسون برود هم، جانسونیسم تا حد زیادی باقی خواهد ماند؛ تا زمانی که حزب کارگر بتواند موفق به پیروزی در انتخابات شود. و حتی پس از آن هم اگر حزب کارگر با رهبری کیر استارمر به قدرت برسد، در برگزیت تأثیر معکوس نخواهد گذاشت.
اما به همان اندازه که جانسونیسم، بخواهد مستقل از جانسون باقی بماند، به همان نسبت نیز میزان مشکلاتی که جانسونیسم برای رسیدگی به آنها انتخاب شده است (و البته در مقابلشان شکست خورده)، یا تشدید شدهاند و یا همچنان باقیاند. بماند که در شرایطی، مشکلات تازهای نیز سر برآوردهاند.
نیروهای ملیگرایی که در حال انفصال این کشورند، از بین نخواهند رفت. واقعیتی که به نظر میرسد هیچیک از طرفین هم قادر نیست که به طور جدی به آن رسیدگی نماید. در حالی که به نظر میرسد شکاف بومی شمال_جنوب نیز که جانسون وعده حلوفصلش را داده بود، بدتر شده که بهتر نمیشود... و البته برگزیت نیز هنوز وجود دارد.
بریتانیای امروز به کشوری تبدیل شده است که در آن نوعی شینتوئیسم دولتی جایگزین دین و مذهب شده است. بالاترین مقام در این کشور از نوعی تعالی برخوردار است، اما وزرای ارشد او به صورت آئینی قربانی میشوند.
و در تمام مدت، هیچ چیز واقعاً و به طور جدی تغییر نمیکند. مشکلات ریشهای حلنشده باقی مانده و به حال خود رها میشوند. و تنها از نخستوزیری به نخستوزیر دیگر انتقال مییابند. و به نظر میرسد که هیچیک از مقامات این کشور قادر به دیدن مقیاس چالشهای پیشِروی خود نیستند... چه رسد به اینکه بهشان رسیدگی کنند.
جانسون آخرین نخستوزیری است که به طور چشمگیری در این سِمت شکست خورده است... هر چند که در مورد او، شرایط منحصربهفردی نیز حاکم بوده است. اما او قطعاً آخرین نخستوزیر نخواهد بود.
دیاکو حسینی در گفتوگو با فراز پاسخ موشکی و پهپادی به اسراییل را بررسی کرد
در گفتوگوی فراز با ناصر نوبری، آخرین سفیر ایران در شوروی بررسی شد:
هفتخوان خرید گوشیهای اپل در ایران