فیلم خاطرات قتل یکی از شاهکارهای کره جنوبی است که با وجود کپی برداری های فیلم های هالیوودی از آن، آنقدرها که لایقش بوده به این فیلم توجه نشده است. فیلم با کودکی شروع می شود که ملخی را شکار کرده است، شاید کارگردان در ابتدای داستان می خواهد بگوید برای هرشکاری باید قواعد بازی را بلد باشید، حال می خواهد شکار ملخ باشد یا یک قاتل جانی. سپس پسربچه ای را می بینیم که سر صحنه جنایت کارآگاه را دست می اندازد، این هم نشانهای دیگر برای این که قاتل همواره از دست پلیس فرار می کند و همواره او را دست می اندازد. این فیلم بر اساس حوادث واقعی اولین قتلهای سریالی در تاریخ معاصر کره جنوبی ساخته شده است. بونگ جون- هو کارگردانی که اسکار نیز دریافت کرده است روایت بی نظیری ارائه می دهد. فصل اول True Detective یکی از این کپی برداری هاست که البته در ادامه ان پس از سال ها قاتل شناسایی می شود.
هزینه ساخت این فیلم، ۲ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار بوده است. میزان فروش آن مشخص نیست اما این فیلم همچنان در لیست بهترین فیلم های جنایی جهان قرار دارد.
جنایتکار در شهری دست به جنایت می زند که می داند پلیس محلی ناشیتر از آن است که بتواند وی را دستگیر کند. در این میان کارآگاه سو از سئول به کمک پلیس محلی می آید. او یک نیروی ماهر و آموزش دیده است که به حماقت پلیسهای محلی میخندد. اما حتی او نیز در حل معمای این پرونده ناکام است.
برخلاف بسیاری از فیلم های دیگر، این فیلم جنایی قصد ندارد مجرم را به ما معرفی کند، فیلم اصلا در مورد قاتل نیست، فیلم در رابطه کارآگاهان درگیر پرونده و تاثیری است که این جنایت ها برروی آن ها برجای می گذارد.
پلیس محلی همواره به دنبال مضنونین عجیب و غریب است، فردی که تیپ غیرعادی دارد، یک عقب مانده ذهنی و یا یک منحرف جنسی. کارآگاه پارک در واقع آنقدر بازی را ساده انگاشته که تصور می کند با نگاه کردن به چشمان افراد می تواند بفهمد آن ها قاتل هستند یا خیر. ماجرا در سکانس های انتهایی مضحک می شود، او به مضنون نگاه می کند و می گوید؛ حتما هرروز صبح هم از خواب بیدار می شوی! این تنها موردی است که از نگاه کردن به چشمان او دریافته است. در صحنه ای فردی به او می گوید از بین دوفردی که در ایستگاه پلیس نشسته اند یکی متجاوز است و دیگری بردار قربانی و از پارک می خواهد مجرم را تشخیص دهد. کارگردان سعی دارد بگوید مجرمان هیچ چهره متمایزی از دیگران ندارند تا با نگریستن به چهره شان بتوان آن ها را تشخیص داد. او در طول فیلم نزد فالگیر هم می رود. دستیار او که به شکنجه مضنونان و کتک زدن معترضان می پردازد نیز بهای سنگینی برای خشونت خود می پردازد. پایی که با آن مردم را کتک می زده باید قطع شود تا زندگی جریان داشته باشد. در حقیقت اگر پای او قطع نشود این پلیس خشن لیاقت ادامه زندگی را ندارد.
از طرفی دیگر پرونده ای به این وحشتناکی آنقدرها توجه دولت را به خود جلب نکرده است. در روزی که رییس پلیس درخواست سرباز می کند و می گوید مطمئن است که آن شب قتلی رخ خواهد داد، به او اعلام می کنند که تمامی سربازان برای سرکوب معترضان ارسال شده اند. نتیجه چه می شود؟ قتل و جنایت وحشتناک دیگری صورت می گیرد. در جایی دیگر نیز کارآگاه سو در تعقیب مضنون است اما خودروی پلیس به حدی فرسوده است که روشن نمی شود.
کارآگاه سو که یک کارآگاه تحصیلکرده است سرنخهایی از جنایت پیدا می کند، قتل در روزهای بارانی رخ میدهد، مقتول لباس قرمز میپوشد و یک مقتول دیگر وجود دارد که هنوز جنازهاش پیدا نشده است.
اما به تدریج قاتل روش خود را تغییر می دهد، دیگر به لباس قرمز اهمیتی نمی دهد، قتل آخر در فیلم در شب بارانی رخ نداده است، برعکس؛ روزی که کارآگاه سو به محل جنایت می رود باران می بارد. این باران اما باران شرارت است. مقتول دختر بچه ای است که به کارآگاه سو درباره قاتل دستشویی قدیمی گفته بود. نکته جالب در این جا چسب زخم برروی بدن جنازه است، چسب زخمی که کارآگاه سو چسبانده بود.زمانی که چسب زخم ازبدن جنازه کنده می شود، صورت کارآگاه سو از درد فشرده می شود. در این صحنه او دچار فروپاشی می شود. وقتی زمان زیادی به هیولا بنگرید، هیولای درونتان بیدار خواهد شد. کارآگاه سو تلاش می کند از مضنون اعتراف بگیرد و زمانی که نتیجه دی ان ای او منفی می شود، باز هم کوشش می کند او را به قتل برساند.
کارگردان اما با ظرافت کامل در طول فیلم نشان می دهد که مضنون پرونده همان قاتل جانی نیست، رنگ شلوار قاتل در شب قتل با مضنون متفاوت است.
در پایان کارآگاه پارک که شغل خود را عوض کرده است به محل نخستین جنایت باز می گردد. در این سکانس دختربچه ای به او می گوید که چند روز قبل فردی دیگر به این محل آمده و گفته است که چندسال قبل در اینجا دست به عملی زده است. اما ضربه آخر را او با توصیف قاتل می زند؛ او چهره ای ساده و معمولی داشته است؛ کارآگاه پارک که همواره به دنبال مضنونی عجیب و غریب با چهره ای گویا از جانی بودن او بوده است می فهمد که تمام راه را اشتباه رفته است. او قواعد بازی را نمی دانسته و اشتباه بازی کرده است. در صحنه آخر کارآگاه محلی سابق با تردید به دوربین نگاه می کند؛ نکند قاتل خود شما هستید؟
فیلم داستان یک مجموعه قتل زنجیرهای بود که در فاصله بین ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۱ در شهر هواسئونگ کره جنوبی به وقوع پیوست. قاتل ناشناس این ماجرا، در طول پنج سال ۱۰ زن را مورد تجاوز قرار داده و به قتل رسانده بود.
قاتل این قتل های زنجیره ای هرگز پیدا نشد. ۳ سال قبل اما مردی ۵۷ ساله به نام لی چونجائه به ارتکاب این قتلهای زنجیرهای اعتراف کرده است. او پیش از اعتراف نیز به جرم قتل خواهرزن خود به حبس ابد محکوم شده بود. حال پرسش اینجاست؛ لی چونجائه راست می گوید؟!
پرسش افکار عمومی به بهانه چالش با کریمی قدوسی
بررسی تامین حقابه هیرمند در گفتگوی فراز با مسعود امیرزاده
دیاکو حسینی در گفتوگو با فراز پاسخ موشکی و پهپادی به اسراییل را بررسی کرد
اینفوگرافیک
هفتخوان خرید گوشیهای اپل در ایران