اندرو اگزام
رئیسجمهور ارزشهای خود را قربانی چیزی میکند که در دو دهه گذشته شاهدش نبودهایم: واقعگرایی.
از حرفی که میزنم متأسفم اما... جو بایدن حق دارد که به عربستان سعودی برود.
سفر برنامهریزی شده بایدن به عربستان، نشان از عزم او برای منطقیکردن میزان توجه ما به این منطقه و تدوین سیاستی خارجی به نفع طبقه متوسط امریکاست. اما... این کار در کوتاهمدت هیچکس را خوشحال نخواهد کرد و به بهای سرمایه سیاسی گرانبهایی با حزب خودش تمام خواهد شد.
با گذشت دو دهه از حملات ۱۱ سپتامبر، نظر نخبگانِ ایالاتمتحده در مورد پادشاهی عربستان سعودی به جایی رسیده که افکار عمومی را نیز به آن سمت سوق داده است.
نخبگان امریکایی _و از جمله مقامات منتخب و انتصابی_ از رابطه تاریخی میان ایالاتمتحده و عربستان سعودی خشمگین هستند. این نارضایتی دوحزبی است و در عین حال شدیداً در ردههای مترقیتر حزب رئیسجمهور احساس میشود.
صعود ولیعهد محمد بن سلمان، به عنوان رهبر واقعی عربستان سعودی، روند کاهش روابط دو کشور را سرعت بخشیده است. برای بسیاری از امریکاییان، چه نخبگان و چه غیرنخبگان، قتل وحشیانه جمال خاشقچی (که مطابق اطلاعات امریکا کار خود ولیعهد بوده)، مخالف سعودی و ستوننویس واشنگتنپست، حکم آخرین قطرهای را داشت که کاسه صبرشان را لبریز کرد.
خود جو بایدن نیز در جریان مبارزات انتخاباتیاش قول داده بود که از عربستان سعودی، «کشوری راندهشده و منحوس» بسازد؛ و مشکلات سیاسی او نیز از همین نقطه آغاز شد. زیرا تصمیمِ ابتداییِ او برای بازدید از عربستان سعودی و ملاقات با ولیعهد، به نحو شگفتآوری، خشم حامیان او را برانگیخت.
من به شخصه در دو نوبت در دولت اوباما، مسئولیت تدوین سیاستهای دفاعیمان در خاورمیانه را عهدهدار بودم. در آغاز نقشم ابتدایی بود و بعد پررنگتر شد. اما از زمانی که از دولت خارج شدهام، از منطقه خاورمیانه نیز فاصله گرفته و کوچکترین تمایلی، چه شخصی و چه حرفهای، برای درک روابط میان ایالاتمتحده و عربستان سعودی ندارم.
من با برخی از آن دسته سیاستگذاران امریکایی و سعودی که سعی در بهبود روابط دو کشور داشتهاند، دوستیِ دیرینه دارم؛ همینطور که زمانهای محدودی را نیز با رئیسجمهور بایدن و محمد بن سلمان گذراندهام.
یکی را در سفری یکهفتهای به منطقه در سال ۲۰۱۶ ملاقات کردم و دیگری را نیز چند باری و تقریباً همیشه در مسندی رسمی.
البته که من ماه گذشته نیز مدتی را با منتقدان مترقی سیاست خاورمیانهای این دولت سپری کردهام... که اکثر ایشان از دوستان دیرین من هستند. و سعی کردهام که دلایل ناامیدی آنها از این دولت را درک کرده و آنچه با عنوان «جایگزین» ترجیحش میدهند، بشناسم.
پیشاپیش لازم است خاطرنشان کنم که طی سالها، از سفرهای خود به عربستان سعودی لذتی وافر برده و دوستان سعودی بسیاری دارم. و مردمان عادیِ سعودی را آدمهای گرمی شناختهام. و زمانی که مترقیان را دور از انتقادگری نسبت به رهبری و سیاستهای عربستان سعودی؛ و در عقایدشان متعصب و سرسخت میبینم، ناراحت و نگران میشوم.
البته اکثر موارد واقعاً اینطور نبوده است. و مترقیان به واقع امید داشتند که دولت بایدن، حقوق بشر را به عنوان بخش مهمی از سیاستهای خارجی خود لحاظ خواهد کرد. و بنابراین بیتفاوتی و عقبنشستن او را نسبت به اقدامات محمد بن سلمان، یکجور خیانت به امیدهایی که بسته بودند، میدانستند.
با این حال شاید بهتر باشد که منتقدان مترقیِ رویکرد دولت بایدن در قبال عربستان سعودی را در دو گروه دستهبندی کنیم:
اولین گروه، آن دستهای که در داخل دولت مشغول به کارند؛ چه به عنوان منصوبان سیاسی و چه در مشاغل مختلف. این گروه از منتقدان تمایل دارند که ناامیدیهای خود را بر نزدیکترین مشاور رئیسجمهور یعنی برت مکگورک متمرکز کنند.
آنها تمایل دارند مکگورک را به سبب عدم اولویتبندی اهداف دولت، و لحاظ نکردن مواردی نظیر خودمختاری فلسطینیها (آن هم به نفع آنچه با عنوان مماشات با قدرتهای منطقهای و از لحاظ اخلاقی مشکوک میدانستند [که قطعاً به افرادی چون محمد بن سلمان هم محدود نمیشود]) مقصر بدانند.
در همین حال، آن دسته از منتقدان خارج از دولت تمایل دارند بیشتر روی خود بایدن تمرکز کنند تا مشاوران او. استدلالشان هم این است که بایدن (و نه مشاورانش) کسی بوده که قول رویکردی متفاوت را نسبت به عربستان و باقی بخشهای منطقه داده بوده است. من با گروه دوم احساس همدردی بیشتری دارم.
نهایتاً این بایدن است که رئیسجمهور است. او مسئول نهایی تمام کردهها و نکردههای دولت خویش است. همچنین که او مشاوران خویش را نیز شخصاً انتخاب میکند.
بسیاری از مترقیان در هر دو اردوگاه مدتهاست که استدلال میکنند ایالاتمتحده زمان و منابع بسیاری را صرف این منطقه کرده است و دشوار است بگوییم کجای کار را اشتباه میکنند.
من صمیمانه مدعی هستم که سیاست ایالاتمتحده در منطقه همانزمانی موفقیتآمیز بوده که به تدریج به محلی خلاف منافعمان در منطقه تغییر کرده است.
ما به امنیت کشور اسرائیل کمک کردهایم. از خطوط دریایی داخل و اطراف شبهجزیره عربستان (کشوری غنی از منابع)، محافظت به عمل آوردهایم. و به نحو مؤثری با اکثر تهدیدات عمده ناشی از تروریستهای فراملی و تکثیر سلاحهای کشتار جمعی مقابله کردهایم.
اما آیا استراتژی ما به لحاظ اقتصادی نیز مقرون به صرفه بوده است؟ قطعاً خیر.
زمانی که من آخرین بار در سال ۲۰۱۷ پنتاگون را ترک کردم، هنوز نزدیک به ۶۰ هزار سرباز در منطقه داشتیم... بدون احتساب آنهایی که در افغانستان بودند.
ما سالانه میلیاردها دلار به اسرائیل و مصر و لبنان و اردن، کمک ارسال میکنیم؛ آن هم در قالب کمکهای نظامی و سایر امدادهای مستقیم. جدا از این واقعیت که ما جنگی طولانی و پرهزینه را در عراق پشتسر گذاشتهایم. جنگی که به کشتهشدن هزاران امریکایی و نابودی بیش از ۱ تریلیون دلار سرمایه انجامید... سرمایههایی که دیگر صرف جادهها و مدارس امریکا نخواهند شد.
«زمان»ی را که سیاستگذاران امریکایی صرف تمرکز بر این منطقه کردهاند (که البته در مورد هیچ مکان دیگری روی کره زمین سابقه ندارد) را میشد صرف تمرکز بر چالشهای خارجی و داخلی کنند. خاورمیانه از زمان پایان جنگ سرد، انرژی زیادی را از ما گرفته است.
احتمالاً رؤسای جمهور اوباما و ترامپ و بایدن خیلی در مورد مسائلی که اشاره کردم با من همعقیده نباشند؛ اما قطعاً همگیشان با جمله آخر من موافقاند.
با این حال روند عادیسازی که میان اسرائیل و همسایگان خلیجفارس در دوران دونالد ترامپ آغاز گردید، میتواند فرصتی برای بازگشت انتظارات به تعهدات امریکا در منطقه باشد.
روابط رو به رشد میان اسرائیل و کشورهای خلیجفارس، تأثیری عمده بر بدجلوهدادن نفوذ کشور ایران در این منطقه داشته است. اگر اسرائیل از روابط نزدیکتر سیاسی و نظامی و حتی تجاری با خلیجفارس برخوردار باشد، رؤسای جمهور آینده امریکا خواهند توانست ریسک بیشتری را در رابطه با تعهدات امریکا نسبت به این منطقه بپذیرند.
دموکراتها دلایل زیادی برای انتقاد از دوران ترامپ دارند؛ اما قطعاً توافقنامه آبراهام (ابراهیم) را نباید از جمله این موارد نام برد. ترس من از این است که روند عادیسازی، آن هم در غیاب عربستان سعودی، امکان پیشروی بیش از این را نداشته باشد.
به علاوه اکثر دموکراتها حالا دریافتهاند که دونالد ترامپ با تمرکز نابخردانه و بیوقفهای که بر برخی مسائل داشته، فرصتهای بسیاری را از امریکاییان ربوده است.
البته که بخشی از این موضعگیریها سیاسیست: سرزنش خارجیها همیشه آسانتر از پیشبردِ دستور کار مثبت خود، در جهت رسیدگی به چالشهای بلندمدتمان بوده است. اما بخش دیگری از این موضوع نیز برآمده از درک اساسی این موضوع است که آنچه اجنبیها انجام میدهند، اغلب بر نظر رأیدهندگان امریکایی تأثیر میگذارد.
سرقت چینی از مالکیت معنوی، به شرکتهایی که امریکاییان باید به استخدام خود درمیآوردند، آسیب رساند. محدودیتهای تولیدیِ تعیینشده توسط اوپک، نهتنها بر نفت تگزاس تأثیر میگذارد، بلکه قیمت خردهفروشی این منبع انرژی را نیز متأثر میکند.
عربستان سعودی، خواهینخواهی، دومین کشور بزرگ تولیدکننده نفت در کره زمین و بازیگری کلیدی در اقتصاد جهانی است... و از زمان آغاز جنگ اوکراین و افزایش قیمت انرژی، نقش این کشور پررنگتر نیز شده است.
شاید این سخن قدیمی به نظر برسد. اما شما میتوانید رهبران خارجی را در سخنرانیها و توئیتهایی که مصرف داخلی دارند، در هم بکوبید و اما در خلوت خویش، مراودات دوستانهای با آنها داشته باشید.
از دوستان مترقی خود پرسیدم که چرا ما این کار را در مورد عربستان سعودی انجام نمیدهیم؟ چرا ما میتوانیم در چین و حتی در روسیه سفیر داشته باشیم، اما در عربستان سعودی نه؟ چرا رئیسجمهور امریکا میتواند با رئیسجمهور برزیل، ژایر بولسونارو (مردی که با حرارت و صدایی بلند مدعی است که در سال ۲۰۲۰ آراء دونالد ترامپ دزدیده شده است) گفتگو داشته باشد، اما با محمد بن سلمان نه؟
تقریباً تمام حیات حرفهای من را تعهد امریکا نسبت به خاورمیانه شکل داده است. تعهدی که بیش از آنچه لایقش بود از منطقه خاورمیانه، جان (خون) و سرمایه طلب میکرد.
من در سال ۲۰۰۳ به جنگی فاجعهبار رفتم. نبردی که تا حدی، یک جنگِ مبتنی بر ارزشها استدلال (تلقی) میشد... اما امروز وقتی دوباره آن دوران را خوانش میکنم، به وحشتم میاندازد.
بایدن امروز به نوبه خود ارزشهای خویش را قربانی منافع چیزی میکند که در دو دهه اخیر شاهدش نبودهایم: واقعگرایی... و من اهمیتی نمیدهم که این مفهوم تا چه حد به مذاق افرادی که برایشان احترام قائل هستم، خوش نمیآید.
در گفتوگوی فراز با ناصر نوبری، آخرین سفیر ایران در شوروی بررسی شد:
هفتخوان خرید گوشیهای اپل در ایران