افول آمریکا و جهان چندقطبی، افسانه یا واقعیت؟

جهان نه دوقطبی شده است و نه چندقطبی... و در شرف تبدیلشدن و گذار هم نیست. این درست است که ایالاتمتحده در ۲۰ سال گذشته تسلطش کمتر شده است؛ اما کماکان باید آن را در صدر سلسله مراتب قدرتهای جهانی به شمار آورد. [و مشخصاً بالاتر از چین و بسیار بسیار بالاتر از هر کشور دیگری.] هرچند که خیلی وقت است دیگر نمیتوانیم معیار دقیقی را برای دیدن این واقعیت انتخاب کنیم...
به عقیده اکثر ناظران، دوران تکقطبی بودن جهان به آخر رسیده است. بسیاری از تحلیلگران با اشاره به مقیاس اقتصاد چین بر این باورند که جهان را باید دوقطبی تعبیر کرد. البته برخی دیگر نیز ازین موضوع پا فراتر گذارده و استدلال میکنند که جهان در آستانه دورانی چندقطبی است... یا شاید هم پیشتر این دوران آغاز شده است.
چین، ایران و روسیه همگی این دیدگاه را تأیید میکنند؛ دیدگاهی که آنها (یعنی تجدیدنظر طلبهای پیشروی ضد آمریکایی) در آن نهایتاً این قدرت را دارند که نظام را باب میل خودشان پیش برده و شکل ببخشند.
هند و بسیاری دیگر از کشورهای واقع در جنوب جهان نیز به همین نتیجه رسیده و ادعا میکنند که پس از گذشت دههها تسلط ابرقدرتها، سرانجام آزاد شدهاند که مسیر خود را ترسیم کنند.
این موضوعیست که حتی بسیاری از آمریکاییان نیز آن را مسلم دانسته و به چندقطبیبودن کنونی جهان اقرار کردهاند. این موضوع را میشود از گزارشات متوالی شورای اطلاعات ملی ایالاتمتحده و همینطور شخصیتهای چپ و راستی که طرفدار سیاست خارجی متواضعتری در ایالاتمتحدهاند نیز دریافت کرد.
به طور کل شاید هیچ حقیقت پذیرفتهشدهای در مورد جهانِ امروز به اندازه این دیدگاه که دیگر با جهانی تکقطبی مواجه نیستیم مصداق نداشته باشد.
در دهه ۱۹۹۰ و سالهای ابتدایی قرنِ حاضر به سختی میشد تسلط جهانی ایالاتمتحده را زیر سؤال بود. فارغ از آنکه کدام شاخص را معیار قدرت قرار دهیم، در همهچیز میشد تسلط چشمگیر آمریکایی را حس کرد. از زمان تولد سیستم دولتی مدرن در اواسط قرن هفدهم، هرگز هیچ کشور را نمیدیدی که به طور همزمان در تمام عرصههای نظامی و اقتصادی و فناوری پیشرو باشد.
در این میان متحدان ایالاتمتحده (که اکثر قریببهاتفاقشان از ثروتمندترین کشورهای جهان بودند) در مجموع توسط مجموعهای از نهادهای بینالمللی که واشنگتن نقش اصلی را در ساخت آنها ایفا میکرد با یکدیگر در ارتباط بودند.
به همین ترتیب هم بود که ایالاتمتحده میتوانست سیاستهای خارجی خود را تحت محدودیتهای خارجی کمتری نسبت به هر کشور پیشرو در تاریخ مدرن به انجام برساند. چین و روسیه و قدرتهای دیگری که از جایگاه خود در این سیستم رضایت نداشتند فهمیده بودند که قادر نیستند در این چینش تغییری به وجود بیاورند.
این موضوع به گذشته برمیگردد. حالا اما به نظر میرسد که قدرت آمریکا تنزل شدیدی یافته است. در دو دهه اخیر ایالاتمتحده متحمل مداخلاتی پرهزینه و ناموفق در افغانستان و عراق بوده، و با بحران مالی ویرانگری دستوپنجه نرم کرده است. دوقطبی سیاسی در این کشور عمق بیشتری یافته، و دوران دونالد ترامپ نیز این کشور را به سمت منزویبودن پیش برده است.
در تمام این دوران نیز چین به صعود اقتصادی خود ادامه داده و قاطعانهتر از همیشه رشد کرده است. برای بسیاری، تهاجم روسیه در سال ۲۰۲۲ ناقوس مرگی برای برتری ایالاتمتحده بوده و نشانهای از اینکه امریکا دیگر نخواهد توانست نیروهای رویزیونیسم (یا همان تجدیدنظرطلبان) را مهار ساخته و نظم بینالمللی را تماموکمال محقق سازد.
اما این دیدگاه درستی نیست. جهان نه دوقطبی شده است و نه چندقطبی... و در شرف تبدیلشدن و گذار هم نیست. این درست است که ایالاتمتحده در ۲۰ سال گذشته تسلطش کمتر شده است؛ اما کماکان باید آن را در صدر سلسلهمراتب قدرتهای جهانی به شمار آورد. [و مشخصاً بالاتر از چین و بسیار بسیار بالاتر از هر کشور دیگری.] هرچند که خیلی وقت است دیگر نمیتوانیم معیار دقیقی را برای دیدن این واقعیت انتخاب کنیم.
اما تداوم تکقطبی زمانی آشکارتر میشود که در نظر بگیریم جهان هنوز تا حد زیادی عاری از نیرویی است که سیاست قدرتهای بزرگ را در دوران دوقطبی و چندقطبی، از آغاز سیستم دولتی مدرن تا جنگ سرد، شکل داده است: تعادل. نکته مبرهن همین که سایر کشورها نمیتوانند با الحاق به ائتلافها یا تقویت ارتش خویش با قدرت ایالاتمتحده برابری کنند.
در طول جنگ سرد، جهان به نحو غیرقابل انکاری دوقطبی بود، و بیش از همه با رقابت میان ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی تعریف میشد. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهان تکقطبی شد و ایالاتمتحده به وضوح در رأس آن ایستاد. نکته اینجاست که بسیاری از آنها که بحث چندقطبی را مطرح میکنند قدرت را به عنوان «نفوذ» میدانند... یعنی توانایی وادارساختن دیگران به آنچه میخواهند. در حالی که ایالاتمتحده نمیتوانسته افغانستان یا عراق را آرام کند. همانطور که نمیتواند بسیاری دیگر از مشکلات جهان را حل نماید. و به همین دلیل هم هست که تصور چندقطبی به وجود میآید.
اما قطبیت بر معنای متفاوتی از قدرت متمرکز شده است... معنایی که قابل اندازهگیری هم هست: قدرت به عنوان منابع، به ویژه قدرت نظامی و وزن اقتصادی. در واقع ریشه مباحث چندقطبیِ این روزها این است که پیشگامان علمی، این مفهوم را در ذهن داشتهاند: اینکه سیاست بینالملل بسته به نحوه توزیع منابع میان بزرگترین دولتها، عملکرد متفاوتی از خود نشان میدهد.
اما نکته این است که برای چندقطبیبودن لازم است عملکرد کلی سیستم عمدتاً توسط سه یا چند عاملی از بالا شکل بگیرد که تقریباً مشابه هم باشند. ایالاتمتحده و چین بیشک کشورهای قدرتمندی هستند. اما لااقل باید یک کشور دیگر نیز در جمع آنها وجود داشته باشد که تلقی چندقطبی به وجود بیاید. اینجاست که ادعای چندقطبیبودن از بین میرود.
از میان کشورهای فرانسه و آلمان و هند و ژاپن و روسیه و بریتانیا، هر کدام میتوانند رتبه سوم را از آنِ خود کنند... اما هیچکدام همتای سختی برای امریکا و چین به شمار نمیروند.
این یک واقعیت است: مهم نیست از کدام متریک استفاده کنید. قطبیت اغلب با استفاده از شاخصهای باب روز در اواسط قرن بیستم و عمدتاَ هزینههای نظامی و بازدهی اقتصادی اندازهگیری میشود. با این حال این معیارهای خام، گواهی بر چندقطبیبودن سیستم نیست... کما اینکه واقعیت چندقطبی لااقل تا چندین دهه آینده نیز صورت واقع نخواهد یافت.
یک جدولبندی ساده این موضوع را روشن میکند: با جلوگیری از فروپاشی آشکار ایالاتمتحده یا چین، شکاف میان این کشورها، و نیز فاصلهای که این دو با کشورهای دیگر دارند، به این زودیها از بین نخواهد رفت. همه به جز هند، جمعیت بسیار کمی دارند. ولو اینکه کشور هند بسیار هم فقیر است و لااقل تا اواخر این قرن هم به این جایگاه دست نخواهد یافت.
اما در عین مبرهنبودن جایگاه اولای ایالاتمتحده، این کشور نباید از اتحادها و تعهدات امنیتی خویش در اروپا یا آسیا نیز عقبنشینی کند. چرا که امریکا از رهبریِ امنیتی خود در این مناطق سود قابلتوجهی میبرد. در صورت بازگشت امریکا به منزل، با دنیای خطرناکتر و بیثباتتری روبرو بودیم. ضمن آنکه در این صورت همکاری کمتری در اقتصاد جهانی و مسائل دیگر به وجود میآمد... مسائلی که واشنگتن به تنهایی قادر به حل آنها نبود.
واقعیت این است که در عصر تکقطبی جزئی (بخشی)، اتحادها ارزش بیشتری نیز پیدا میکنند. واشنگتن هنوز قدرت شایان ذکری در شکلدادن به چنین همکاریهایی دارد. همکاری میان کشورهایی که منفعت شخصی دارند میتواند تحقق یابد؛ اما یقیناً این موضوع در صورت رهبری واشگتن احتمال بیشتری برای تحقق خواهد یافت. پیشنهادات امریکایی اغلب به نقاطی کانونی تبدیل میشوند و شرکای خود را نیز حول خود گرد میآورند.
البته که این مهم به این معنا نیست که واشنگتن هر کاری را انجام میدهد: دوستان او «میتوانند» و «باید» برای دفاع از خویش عزم جزمی هم داشته باشند. صرفنظر از آنکه باید هزینههای بیشتری را نیز تقبل کنند. آنها باید عاقلانه خرجکردن را بیاموزند. متحدان ایالاتمتحده در اروپا باید ظرفیت خود را برای دفاع ارضی در مناطقی که ایالاتمتحده قدرت و یا تمایل به مداخله در آنها را ندارد، افزایش دهند. و معنای عملی این موضوع، تمرکز بر روی کاری ساده برای میداندادن به نیروهای زمینی بیشتر است.
در آسیا نیز عاقلانه است که متحدان ایالاتمتحده سیستمها و استراتژیهای دفاعی را به ویژه در مورد تایوان در اولویت قرار دهند.
در بحث سیاست اقتصادی نیز واشنگتن باید در برابر وسوسههای معاهده با متحدان خویش مقاومت کند. حفظ این رویکرد نیز مستلزم سیاستهایی است که کمتر از سیاستهای دولت بایدن یا ترامپ حمایتگرانه باشد.
ایالاتمتحده همچنین باید در برابر وسوسه استفاده از ارتش خویش برای تغییر وضعیت موجود مقاومت کند. هر پیشنهادی برای استفاده از نیروهای نظامی ایالاتمتحده در خارج محدوده آسیا و اروپا باید عمیقاً مورد بررسی قرار گرفته و پاسخ پیشفرض آن هم «منفی» باشد. جلوگیری از تغییر وضعیت موجود در آسیا و اروپا توسط روسیه و چین که زمانی کار سادهای محسوب میشد، حالا به شغلی تماموقت تبدیل شده است. و این همان جاییست که تمرکز ارتش ایالاتمتحده باید روی آن باشد.
در نهایت هم جهان در عصر تکقطبی جزئی، بسیاری از ویژگیهایی که در عصر تکقطبی کامل به نمایش گذاشته بوده، به شکلی اصلاحشده حفظ نماید. هنجارها و نهادهای بینالمللی کماکان رویزیونیستها را محدود میکنند؛ اما این دولتها نیز تمایل بیشتری برای به چالشکشیدن آنها دارند.
ایالاتمتحده هنوز هم قدرت فرماندهی و ظرفیتی منحصربهفرد در سراسر جهان دارد. اما چین در نزدیکی سواحل خویش، منطقهای مورد مناقشه ایجاد کرده است. ایالاتمتحده هنوز هم دارای اهرم اقتصادی گستردهای است؛ اما در عینحال نیاز بیشتری به اقدام در هماهنگی با متحدان خویش برای مؤثرسازی تحریمها دارد.
در پایان آنکه امریکا هنوز ظرفیت رهبری منحصربهفردی برای ارتقاء همکاریها دارد... اما دامنه فعالیتهایش برای اقدامی یکجانبه کاهش یافته است.
دیدگاه تان را بنویسید